بمعنی آدمی با نیروی توانا بکار که هرچه بخواهد کند، تواند و بر آن قادر باشد و ترجمه فاعل مختار است به پارسی، زیرا که توانا بمعنی قادر و ناتوان عاجز است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، از صفات خدای تعالی زیرا که دهنده قوت و قدرت و توانائی است. (ناظم الاطباء). رجوع به توان شود
بمعنی آدمی با نیروی توانا بکار که هرچه بخواهد کند، تواند و بر آن قادر باشد و ترجمه فاعل مختار است به پارسی، زیرا که توانا بمعنی قادر و ناتوان عاجز است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، از صفات خدای تعالی زیرا که دهنده قوت و قدرت و توانائی است. (ناظم الاطباء). رجوع به توان شود
اقتدار. (زوزنی). نیرومند شدن. بازور گردیدن. باقدرت شدن. قوی گشتن. کامیاب شدن. قادر شدن: چو نیرو گرفتند و دانا شدند به هر دانشی بر توانا شدند. فردوسی. گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود. منوچهری. زیرا که سید همه سیاره اندر حمل به عدل توانا شد. ناصرخسرو. رجوع به توانا شود
اقتدار. (زوزنی). نیرومند شدن. بازور گردیدن. باقدرت شدن. قوی گشتن. کامیاب شدن. قادر شدن: چو نیرو گرفتند و دانا شدند به هر دانشی بر توانا شدند. فردوسی. گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود. منوچهری. زیرا که سید همه سیاره اندر حمل به عدل توانا شد. ناصرخسرو. رجوع به توانا شود